او از عشق تو خبر داد وَ بغضم ترکید
گوشی از دست من افتاد و بغضم ترکید
گفتم این حس به خدا دست خودم نیست ولی
از همین ثانیه آزاد. . . و بغضم ترکید
قول دادم که من از سهم خودم میگذرم
بروید و دلتان شاد. . . و بغضم ترکید
رفت و من ماندم و یک عالمه دلتنگی محض
توی آن وضعیت حاد و بغضم ترکید
هر چه کردم پس از آن حادثه دیدم دل من
هیچ غیر از تو (نمی خواد) و بغضم ترکید
آمدم زنگ زدم از تو بپرسم که چرا
تو مرا ساده قلمداد. . . و بغضم ترکید
* * *
بعد از آن سال فقط آه کشیدم شب و روز
تیر و شهریور و مرداد و بغضم ترکید
تا دو شب پیش که پیچید توی شهر شما
که فلانی شده داماد و بغضم ترکید !
[ یکشنبه 93/10/21 ] [ 3:20 عصر ] [ راضیه جزینی ]
[ نظر ]